چه سعادتی است

گاه و بیگاه

مرا دست می دهد

میان گندم زارها

با تو

بودن و گفتن

از تو شنیدن و خندیدن

و به توفان رقص

از رویا برخاستن

و باز سرشار از تو بودن

بهار است

بهار در بهار 

سنگ صبور