درخت مشکلات

 

نجار،یک روز کاری دیگر را هم به پایان برد.آخر هفته بود و تصمیم گرفت دوستی را برای صرف نوشیدنی به خانه اش دعوت کند.

موقعی که نجار و دوستش به خانه رسیدند،قبل از ورود،نجار چند دقیقه در سکوت جلو درختی در باغچه ایستاد.بعد با دو دستش،شاخه های درخت را گرفت.

چهره اش بی درنگ تغییر کرد.خندان وارد خانه شد،همسر و فرزندانش به استقبالش آمدند،برای فرزندانش قصه گفت،و بعد با دوستش به ایوان رفتند تا نوشیدنی بنوشند.

از آن جا می توانستند درخت را ببینند.دوستش دیگر نتوانست جلو کنجکاوی اش را بگیر،و دلیل این رفتار نجار را پرسید.

نجار گفت:«آه،این درخت مشکلات من است.موقع کار،مشکلات فراوانی پیش می آید،اما این مشکلات،مال من است و ربطی هم به همسر و فرزندانم ندارد.وقتی به خانه می رسم،مشکلاتم را به شاخه های آن درخت می آویزم.روز بعد،وقتی می خواهم سر کار بروم،دوباره آن ها را از روی شاخه برمی دارم.جالب این است که وقتی صبح به سراغ درخت می روم تا مشکلاتم را بردارم،خیلی از مشکلات،دیگر آن جا نیستند،و بقیه هم خیلی سبک شده اند.»

                                                                            پائولوکوئیلو

  


شک

مردي صبح از خواب بيدار شد و ديد تبرش ناپديد شده . شك كرد كه همسايه اش آن را دزديده باشد ، براي همين ، تمام روز اور ا زير نظر گرفت.

متوجه شد كه همسايه اش در دزدي مهارت دارد ، مثل يك دزد راه مي رود ، مثل دزدي كه مي خواهد چيزي را پنهان كند ، پچ پچ مي كند ،آن قدر از شكش مطمئن شد كه تصميم گرفت به خانه برگردد ، لباسش را عوض كند ، نزد قاضي برود و شكايت كند .

اما همين كه وارد خانه شد ، تبرش را پيدا كرد . زنش آن را جابه جا كرده بود. مرد از خانه بيرون رفت و دوباره همسايه اش را زير نظر گرفت و دريافت كه او مثل يك آدم شريف راه مي رود ، حرف مي زند ، و رفتار مي كند .

                                                                             پائولوکوئیلو 


برچسب 167

هیوبرادی عادت داشت از کبوترانی که در نزدیکی خانه اش زندگی می کردند ،مراقبت کند.

 روزی یکی از کبوتر هازخمی شد.برادی جوان آن را معالجه کرد. غذایش داد و قبل از پرواز دادن ،

روی پای راستش برچسب شماره ی 167 را بست.

 یک سال از این ماجرا گذشت. زمستان فرارسید. برادی بیمار شدو باید تحت عمل جراحی

قرار می گرفت.

او در بیمارستانی بسیار دور از خانه اش بستری شد. شب هنگام ،صدای برخورد چیزی

را به شیشه ی اتاقش شنید. از پرستار خواهش کرد پنجره را باز کند. به محض باز شدن

پنجره ،کبوتری بال زنان وارد اتاق بیمارستان شد و روی سینه ی برادی نشست.

روی پای راست کبوتر ، برچسبی با شماره ی 167 دیده می شد


که با هیو در سکوت حرف ها می زد.

پائولوکوئیلو